داستان کوتاه
هرگز از شاخ بید بر نخوری.. یکی ازفعالان عرصه فرهنگ وتلاش گران حوزه تولید فکر شهرستان بسیار دل تنگ و غمین می نمود وقتی از ایشان جویای حال شدم .
گفت:
دست روی دلم نگذار که همچون کوره ای گدازان از نامرادی ها و نامردمی ها می باشد.
گفتم:
تا زبان به سخن وا ننمایی مطمئن باش که بار غم به زمین نگذاری و تا بار ننهی اطمینان داشته باش که نتوانی دیگر بار قلم بر دست گیری وبا بیان حکایتی و یا مهر بر داشتن از سری نیاز مندان به دانایی را شوق برطرف نمایی.
گفت:
مگر من آمده ام که باب میل مشتاقان به آگاهی و یا نیازمندان به دانایی سخن بگویم و یا فعالیت بنمایم زیرا که نه سخن تازه ای دارم تا مشتاقان را غذای روح باشد و نه توان به جریان انداختن انگیزه صاحبان دغدغه را دارم تا از طریق آن در پی راه حل و جواب مسئله ای برآیند بلکه من می خواهم بلند فکر کنم واین انتظار را دارم که اگر فکرم خوابی را بر هم می زندو یا آرامشی را بر می آشوبدعکس العملی را از مخاطبان خود مشاهده نمایم که از بیداری شایسته است ویا از آشفته ای که وقوف به جهلش او را به تکاپو انداخته است تا بداند و بفهمد از او چه انتظار میرود.
گفتم:
آنچه می گویی حلقه ای مفقوده ای می باشد که خواست و آرزوی همیشگی اهالی فرهنگ وآنانی که فکر بلند دارند بوده است و آنان گشته اند و نیافته اند پس تو هم نگرد که نخواهی یافت زیرا که
نگذاشت تا کلامم منعقد گردد و با کمی دلخوری گفت:
تو هم که داری نمک روی دل ریشم می ریزی چرا باید حکایت به گونه ای رقم بخورد که با آدمی تنها به خاطرآنکه جرات ابراز فکر و اندیشه دارد برخورد شود وآن هم از سوی کسانی که نان فرهنگ می خورند و نام از رانت های آن حوزه می برند
گفتم:
مگر قرار بود که فعال در عرصه فرهنگ زخم زبانی که می خورد و یا دل خوری که پیدا می کند از قصاب محله و یا دلاک حمام کوی او باشد زیرا که این دو کار خود دارند و به نانی که از این محل عایدشان می شود رضایت مند ند باید هم زمانی که از فکر و کلام صحبت به میان می آیدکشمکش در این عرصه بین اهالی جامعه فرهنگ ودرارتباط با مسائل این حوزه باشد و باید هم عضوی از این جامعه که به خود جرات داده تا با زبان رسایی از نوع برداشت و فهم خود سخن به میان آورد احتمال وجود این جرات را در همکاران خود بدهد که با فکری بلند به پاسخ درآیند و با کشیدن مو از ماست تولیدات اندیشه او را به چالش کشند.
گفت:
از تو انتظار نداشتم که همچون قصاب محله ودلاک حمام سر کویتان نرخ بگذاری و یا شوخ در مقابل چشم آوری زیرا مگر من از چالش هراسیدم و یا از کشمکش فکری ترسیدم که مرا به خویشتن داری فرا می خوانی من از کج فهمی و غوره نشده مویز شدن آنانی که شب خوابیده و صبح خود را یک پا تئورسین و نظریه پرداز یافته اند نالانم .
گفتم :
ای کاش می گفتی که اصل موضوع در چیست و یا داستان از چه قرار است تا اطاله کلام نشود و من هم بدانم که چگونه داوری کنم تا مبادا با پوشاندن حق به باطل و یا طولانی نمودن مبحث ارزش کلام از بین برود.
او سری تکان داد وگفت:
می دانی که با کنار کشیدن آنانی که استخوان خرد کرده حوزه های مختلف فرهنگی می باشند کار به سامان نمودن انجمن ها ومحافلی که کار تولید فکر و فرهنگ را در اختیار دارند به کسانی سپرده شده است که نه دانش این کار را دارند و نه تجربه ای با حضور در دوره های مختلف اندوخته اند تا از طریق آن بدانند که چگونه باید فعالیت ها را به سامان نمایند و یا با چه کسی از چه چیزی بگویند و به خاطر همین هم هست که در اجتماعاتی که تشکیل می شود نه کسی می داند که جایش کجاست و نه آنکه می داند جایش کجاست جایش را به او می دهند تا به آنچه که استحقاقش را دارد دست بیابد.
گفتم:
واقعیتش را بخواهی این شرایط ذاتی مرحله گذار است و زمانی که ما از سنت به مدرنیته گذر می کنیم بروز چنین شرایطی طبیعی می باشد اما مطمئن باش که چنین وضعیتی مانا و پایدار نخواهد بود و زمانی نه چندان دور باز امور به جای اول خود باز خواهد گشت و در آن با هنران با عرضه محصولات فکری و هنری خود جایگاه از دست رفته را باز خواهند ستاند.
با بی حوصلگی تمام گفت:
مطمئنی که حالت خوب است کدام سنت وکدام مدرنیته ما در ابهر کار را رها نموده ایم وبا راندن صاحب هنرانی چون سعید بداغی،برادران نظم ده،نویسندگان بزرگی چون عبدالله زینلخانی واستخوان خرد کرده های فراوانی که تجربه های کوه سانی در پشت سر خود دارند امور فرهنگ وحوزه های قلم را به کسانی سپرده ایم که برای قرار گرفتن در چنین جایگاه هایی باید سال ها دود چراغ بخورند وزانوی شاگردی در نزد این بزرگان به زمین بزنند آیا رها نمودن کار و ارزش ننهادن به تجربه و دانش بزرگان نامش قرار گرفتن در گذار و عبور نمودن از سنت است اگر چنین است من مطمئنم که سنت بسیار مناسبتر ومعقولتر از مدنیته است.
گفتم:
مثل اینکه ناراحتی تو عمیقتر از آن است که من فکر می کنم راستش را بگوچه اتفاقی افتاده وچه موضوعی مطرح شده که تو را اینگونه عصبانی و پرخاشگر نموده است.
او گفت:
میدانی که من هر از چند گاهی مطلبی را به رشته تحریر در می آورم و بنا به امکانی که در دسترسم باشد اقدام به انتشارش می نمایم و در این باب هیچگاه منتظر نمی مانم تا از کسی تقدیر و تشکری متوجه من بشود اما بسیار دوست می دارم که باز خور آنچه را که نوشته ام و حساسیت هایی را که بر انگیخته است ملاحظه بنمایم و همیشه هم دو نوع باز خور و یا فید بک شامل حالم شده است که بخشی از آن از سوی افراددارای دانش و علم کتابت بوده و مرا مورد لطف و راهنمایی خویش قرار می دهند و ایراد مطالبم را با شفافیت تمام مطرح می سازند و دوم از سوی کسانی است که خود توان بلندنمودن قلم و به حرکت درآوردن آن را ندارند اما از بخت بد مردم و اقبال بلند خودشان در جایگاهی قرار گرفته اند که می توانند تمام تراوشات ذهنی خود را منتشر نمایند و یا آنچه را که درذهن دارند به تصمیم تبدیل نمایند و به عرصه جامعه عرضه بدارند و اینان همیشه مایه عذاب بوده اند زیرا که هیچگاه کلامشان به ادب وارایه های علمی آمیخته نمی باشد.مثلا یکی از آنها که با پوشیدن قبای بسیار بلندی خود را صاحب فکر ووب می داند در یادداشت گونه ای که در رابطه با نویسنده ای دیگر داشته چنان به او تاخته است که گویی خود چند ده جلد کتاب دارد و یا به عنوان یک داور برای چند نمایشگاه وگزیدن بهترین آثار مکتوب فراخوانده شده است.
گفتم :
راستی تو حکایت چهارم از کلیات سعدی را مطالعه کرده ای؟
گفت:آری
گفتم:
خوب اگر آن حکایت را خوانده ای وبا پیام آن آشنایی داری دیگر نبایداز نااهلان گردو صفتی که بدلیل قرار گرفتن در کنبد ظرافت به اهلیت گراییدن را ندارند و یا چون در خت بید ثمری و بری نمی دهند انتظار ادب و مرحمت داشته باشی اما اگر خوانده ای و فراموش نموده ای بدان که
ابر اگر آب زندگی بارد هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فرو مایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری
با بدان یار گشت همسر لوط خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد
زمین شوره سنبل بر نیارد در او تخم عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است که بد کردن به جای نیک مردان