حکایتی پند آموز از تاریخ ابهر
یکی از پیرمردان صاحب ذوق ابهر که همیشه مرا به نوشتن و حساسیت نشان دادن به آنچه که در شهرستان می گذرد ترغیب می نمایدچند روز پیش داستان جالبی را تعریف می نمود که شنیدن آن خالی از لطف نمی باشد او می گفت در سال های پس از جنگ جهانی دوم که ابهر هم دچار گرفتاری های زیادی بود و برای حمایت از مردم از سوی دولت مرکزی و یا دولت های متفق مقدار متنابهی مواد خوراکی برای توزیع در بین مردم به این شهر ارسال شده بود و آنها را در انباری نگه داری می کردند که درنزدیک مسجد جامع فعلی شناط بود دو اتفاق جالب افتاد یکی آنکه فردی در ابهر زندگی می کرد که با انجام اقداماتی که قبلا داشته خود را در دل مردم جا انداخته بود به نحوی که اگرمی گفت که مثلا فلان اتفاق در فلان تاریخ خواهد افتادمشخصا مردم با اعتمادی که به او داشتند باورمی کردند که حتما اتفاق وعده داده شده واقع خواهد شد و با بی صبری تمام منتظر آن روز ووبروز حادثه می ماندندمثلا او روزی به مردم این بشارت را داد که بزودی آقا امام زمان |(عج) ظهور می نمایند و با ید بیضایی که دارند جهان را پر عدل و داد می نمایند وزمان ظهور ایشان هم روزچهارشنبه و از میدان مصلای ابهر خواهد بود و مردمی که می خواهند در رکاب ایشان باشند باید که قبل از صلاه ظهر در میدان مصلا باشندتا نماز جماعت ظهر به امامت ایشان برگزار شود.اما مبدا حرکت تا میدان از میدان سرتیب خواهد بود یعنی مردمی که می خواهندآقا را زیارت بنمایندباید در میدان سرتیپ جمع شوند و از آنجا تا میدان مصلا را باید عقب عقب بروندخلاصه مردم در روز موعود در میدان سرتیپ جمع می شوندو با دستور حرکتی که صادرمی شود مردم عقب عقب تا میدان مصلارهسپارمی شوندودر آنجا تجمع پرشوری را برگزار می نمایندولی تا عصر که منتظر می مانند خبری ازآمدن امام (ع) حاصل نمی شود و چون مردم به هیجان می آیند و علت را جویا می شوندایشان می گویند که در بین ما کسانی بوده اند که شرط عقب عقب رفتن را رعایت نکرده اند و برای همین تخلف در رعایت دستور است که وعده تحقق نیافته است ومردم با تمام عصبانیتی که داشتند و علت آن را هم در عدم همراهی دوستانی که دستور را رعایت نکرده بودند میدانستند به خانه باز می گردند تا امیدواری خود به آینده را تقویت نماینداما بگویم از آن انبار غله که دقیقا در زمان عقب عقب رفتن مردم آن انبار بتوسط دو کامیون تخلیه می شود واقلام موجود در آن برای عرضه در بازار سیاه قزوین به آن شهر منتقل می گردد هرچند که در مطالعات و تحقیقات بعدی رابطه ای بین مسائل صورت گرفته در ابهر و انتقال اقلام موجود در انبار شناط پیدا نمی شود اما همین حکایت نشان می دهد که رندان مترصد فرصت از کوچکترین موقعیتی برای بهره برداری استفاده می نمایند هرچندکه دست انتقام خداوندهم اجازه نمی دهدکه متعدیان به امکانات مردمی (که به حداقل های مورد نیاز میسازندو لی برای صیانت از اعتقادات خودکمترین ریبی به خود راه نمی دهند)بتوانند از آنچه به یغمی برده اند به راحتی استفاده نمایند که در رابطه با افرادی که اموال را از ابهر دزدیده بودند نیز اینگونه شد زیرا که در اثر اضطرابی که راننده یکی از کامیون ها داشته او در قزوین یک نفر را زیر می گیرد و می کشد و برای رهایی یافتن از خشم مردم مجبور می شوند که اموال را به صاحب خون بدهند و رضایت او را جلب کنند براستی آیا این شعر مصداق واقعی داستان مزبورنیست
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد که شب را سفر کند